تو یه ورژن از خودمی که بین این همه آدم پیدات کردم و حالا خنده هات، خندمه و ناراحتیت ناراحتیِ من-

از کجا شروع کنم؟

از چی بگم؟

از اینکه یه روزی کشفت کردم؟بعدش فهمیدم تو دقیقا همونی که میخوام؟ خب باشه شروع میکنم..

تو خود منی!دقیقا خود من یا شایدم یه معجزه ای؟اره..

صدرصد تو یه معجزه ای، اومدی تا یه خونه خرابه رو تبدیل به قصر کنی 

گرچه که خونه خودت هم زیاد وضعش رو به راه نبود

هنوزم نیست.. دوست دارم برات کافی باشم، بودنم حالت و خوب کنه، حال دلت رو، درست مثل کاری که تو با من میکنی..

من فهمیدم که حتی اگه همه چیز خراب و داغون باشه با بودن تو خوب میشه ولی وقتایی که نیستی..

حتی هیچ چیزی نمیگذره، روزا دلگیر میشن ، انتظار ها بدون پایان..

بدون تو حتی شب هم صبح نمیشه!

قشنگ ترین شکلی که میشه به کسی دوست داشتن و نشون بدیم، ثابت کردنه 

ثابت کردن اینکه اون برامون کافیه،برای خوشحالی، برای عشق،آرامش، تکیه کردن، برای پا به پای هم تلاش کردن، برای همه اینا کافیه..

و من میخوام بهت ثابت کنم تو برای همه چیزم کافی ای..

چند شبه به جای ماه یه ستاره خیلی پر نور توی آسمون میبینم، خیلی شبیه توعه

منو یاد تو میندازه که چجوری مثل یه نور کوچیک نقره ای اومدی وسط اسمون تیره و سیاه قلبم..

یه موقعی کسی ازم پرسید چرا همه رو به اسم واقعیشون صدا نمیزنی و لقب میزاری؟

بهش گفتم چون دوست دارم فقط من اونجوری صداش بزنم

صدا زدن یه نفر با یه لقب ماین خیلی قشنگه..

گاهی وقت ها میخوام بهت بگم صبر کن، یکم بیشتر بمون بزار از بودنت لذت ببرم، بزار حس کنم که هنوز کسی رو کنارم دارم که میتونم حسش کنم، لمسش کنم، بهش فکر کنم و دوستش داشته باشم‌..

گاهی وقتا نمی‌دونم در جواب حرفات چی بگم چون اون موقع مغزم هنگ کرده، از اینکه یه نفر چجوری میتونه انقدر مهربون باشه

دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود،حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت: استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!

در اواخر دوران تحصیل، باهم ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند. امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرد است:

هیـچ کس زنده نیست..همه مُردند.

تو برای من همه ای.. تمام چیزی که میبینم.. با دیدن یه عکس اولین نفر تو تو ذهنمی با گوش دادن یه آهنگ فقط یاد تو میوفتم

حتی با صدایی، طعمی، رایحه عطری..

با اینکه هیچ کدوم از این چیز هارا با تو تجربه نکردم، تو فقط برای من همه چیزی، همه چیز دست نیافتنی

تلخه خیلی زیاد که شاید هیچ وقت دست هات سهم دست های من نشه

هیچ وقت نتونم عطر تنت رو حس کنم

یا توی اغوش گرمت جا خوش کنم

و این یه کابوسه، کابوسی که حتی هر شب میتونه به راحتی باعث ریختن اشک هام روی صورتم بشه..

زمان چیز عجیبیه..

گاهی وقتا چیز هایی رو برات رقم می‌زنه که اصلا فکرشو نمیکنی

مثل زندانی که توی بچگیش رویای خلبان شدن داشته 

ولی زمان به جای خلبان شدن،یجوری جلو اوردتش که خودشو توی زندان پیدا کرده

حتی جوری که فکرشم نمیکرد

منم فکرشو نمیکردم که معتادت بشم 

معتاد حرف زدنات، لحن ارومت، جوری که صدام میزنی، آرامشت

ولی حدس ها و اتفاقات من مهم نیست 

چون تو زمان منی..

تعیین کننده خوب بودن یا بد بودن حال من، شایدم یه مسکنی؟نه نه تو حتی از مسکنم توی تسکین دادن زخم هام قوی تری..

 

میدونم زیاد گریه میکنی،ولی من میخوام یه شونه برای گریه کردنات باشم..

 

حقیقت تلخه

درست موقعی کسی رو میخوایم که نداریمش، دلمون برای کسی تنگ میشه که هیچ امیدی به برگشتنش نیست.

ما آدما خیلی لحظه آخری ایم..

همه چیز رو موکول میکنیم به زمانی که دیگه دیر شده، دیگه نمیشه هیچ کاری کرد، اون رفته و باید به جای خالیش سلام کنیم..

گاهی وقت ها فرودگاه ها بوسه های بیشتری از سالن های عروسی دیدن 

یا دیوار های بیمارستان ها دعا های بیشتری تا عبادتگاه ها شنیده اند

اره.. 

زندگی هممون تباه میشه اگه فقط همه چیز رو برای لحظه اخر اخر بزاریم..

من از لحظه اول دوست دارم.

توی لحظه باهات زندگی میکنم ‌و لذت میبرم، توی عطر تن خیالیت نفس میکشم و بودن با تورو حس میکنم، اره من کنار تو تمام چیز هایی که از دنیا میخوام و دارم، در لحظه!

 

-طولانی شد ولی خب هم من طولانی دوست دارم هم خودت:)

-موقع نوشتن این ساعت ۵:۲۵ دقیقه صبحه و تقریبا همه خفاش ها هرکی شب بیدار میموند،خواب بودن و یه حس عجیبی داشت، تنهایی خالص..

-دوستت دارم..

عزیـزم ،بهِ بـهانهِ شـــعرهایی کـه بَرایـم تا ڪُنون نَخوانـده ای با من حَـرف بِزن ...
قـُول میدهـم بِــه بَهانـه تـَمام شِـعرهاے که میخوانـے ، دوستـَت بدارم .