8/1

صدای مامان میاد.همراه با صدای مامان، داد زنگ ساعت هم در میاد. وقت رفتن شده بود؟

8/2

هنوز خوابم میاد. به زور راضی میشم از تخت نرم و گرمم دل بکنم و بلند شم.میرم که صورتم رو بشورم اما تمام سعیمو میکنم تا چهره خودمو تو آیینه نبینم. لباس هامو می‌پوشم و کیفمو بر میدارم. مامان اصرار می کنه که صبحانم رو بخورم اما من مثل همیشه میگم که نمیخوام. در رو باز می‌کنم و کفش هامو میپوشم.

 8/3

بیرون منتظر سرویس وایستادم. هوا هنوز تاریکه و من سردمه. شیشه عینکم با هر دم و بازدمی که می کنم بخار می کنه. هوای قبل طلوع خورشید، خیلی سرده...

 8/4

وقتی  به دم مدرسه میرسم دلم نمیخواد پیاده شم.برای لحظه ای حالم از همه دنیا و موجوداتش بهم میخوره و بعد از ماشین پیاده میشم. میخوام به خانم سرایدار که دم در وایستاده سلام کنم. با خودم میگم اگه سلام نکنم چی میشه؟ هیچی و سلام نمیکنم. آروم آروم توی حیاط راه میرم تا صدای پاشنه های کفشم در نیاد.مدرسه زیادی ساکته. هوا هنوز کاملا روشن نشده.

 8/5

به خودم میگم که آره، امروز میتونی. وارد کلاس میشم. لامپ ها خاموشه. روشنش نمیکنم چون میدونم اون طبق معمول خوابه. دلم میخواد برم از پشت بغلش کنم و منم کنارش بخوابم ولی نمیتونم. آروم سراغ میز آخر ردیف سمت چپ میرم و روی میز میشینم‌. بازم نتونستم...

8/6

بچه ها دونه دونه میان. کلاس کم کم پر میشه. با چند نفر احوال پرسی کردم و حالا انرژی برای ادامه دادن مکالمه ای ندارم. روی صندلی میشینم‌ و کتابمو باز می کنم. صدای بچه ها مانع تمرکزم نمیشه اما قلبمو یه جوری می کنه. صدای بسته شدن در میاد.‌ معلم اومد.

8/7

زنگ ها پشت سرهم رد شدن. زنگ آخره. من از جام تکون نخوردم. در واقع اصلا تکون نخوردم. فقط نشستم و سکوت خوردم. آره، خوردم. سکوت برای من خوردنیه با یه مزه تلخ. بازم صدای بچه ها میاد. حس میکنم قلبم بیشتر از قبل فشرده میشه. این چه حسیه؟ تا به خودم میام میبینم چشمام خیسه. معلم انقدر انقدر زود میاد که فرصت نمیکنم اشک هامو پاک کنم.

8/8

کیفمو برمیدارم. خداحافظی می‌کنم و بعد سمت سرویس میرم. توی سرویس خوابم میگیره اما نمیخوابم. خوشحالم که بالاخره امروز تموم شد. به خونه میرسم و زنگ در رو میزنم. مامان درو باز میکنه. خونه بوی غذای خوشمزه میده اما من بازم گرسنم نیست. میرم توی اتاق و لباس هامو عوض می کنم. تموم شد اما بازم نتونستم...