من با خودم قهر کرده بودم.

هنوزم قهرم ولی دیگه به شدت قبل نیست. من هنوز از دست خودم دلخورم که چرا وقتی می‌تونه تلاش بیشتر نمی کنه؟ ولی از یه طرف هم ازش ممنونم که حداقل تلاش کوچیکشو می کنه.

امروز حس پوچی عجیبی سراغم اومده بود. این که اگه زندگیم بیش از حد بی معنی بشه چی؟ این که اگه یه جفری دامر جدید بشم چی؟

این ایده شبیه جفری دامر شدن وقتی به سرم زد که داشتم پروندشو میخوندم. انزوا و تنهایی دوتا عامل مهم تبدیل شدن جف به جفری دامر بود.ترسیدم. 

چون حس کردم خیلی نقاط مشترک باهاش دارم و هیچکس هم نبود که بهم بگه بسه دختر..انقدر جوگیر نباش. به هر حال الان از تنهایی خیلی می‌ترسم.خیلی خیلی زیاد 

در حدی که  حتی حاضر نیستم لحظه ای توی اتاقم بمونم یا وقتی همه میرن بیرون من طبق عادت قدیمیم خونه بمونم. صبر کردم تلگرامم درست بشه( که هنوز نشده) تا به همه بچه های کلاس پیام بدم و بگم دلم براشون تنگ شده. با بقیه حرف بزنم حتی شده مثل کنه بهشون بچسبم ولی تنها نمونم.

من از تنهایی نمی‌ترسم، از این که چه اتفاقایی و چه کار ها و تفکراتی میتونم داشته باشم می ترسم.

راستش باید الان از خودم بپرسم، من چجوری زندم؟ 

آه و ناله نیست فقط برام یه سواله...که جوابشم مطمئنم قرار نیست پیدا کنم.

مامان یه قرص جویدنی جدید بهم داد. مزه نعنا میده. مال دل درده و واقعا معجزه میکنه.حس می کنم بهش معتاد شدم.

الان فقط و فقط دوتا چیز میخوام

یک این که بتونم تو این کمتر از دو سه روز باقیمونده یکم درس بخونم، فقط یکم..

و دو این که تلگرام بهم کد تایید بده، عمیقا نیاز دارم. حتی شده اگه کسی دعا کنه بهم کد بده بهش پیترا میدم. 

میتونی درموندگیم توی نوشتن کلمات رو حس کنی؟