چرا آدما فقط درد جسمی رو درد میدونن؟
چرا درد روح به چشم هیچکس نمیاد؟
- 𝘮𝘪𝘬𝘢𝘴𝘢 ,,
- دوشنبه ۳۰ خرداد ۰۱
امشب اینجا قراره بارون بیاد
بارون و دوست داری، نه؟ من و چی؟
امشب قراره بارون بباره و من با ملودی صدایِ بارون تموم بشم
باد سردی میاد..این بالا، بالای پشت بوم هم حتی هوا خفه است
و هنوزم نمیتونم نفس بکشم..
بارون قطره قطره بجای لب های تو صورتمو میبوسه
امشب آخرین باره..آخرین شب عه
امشب بیا اینجا..میای؟
سرشو کج کرد و پاهاشو روی تخت سفید رنگ بیمارستان دراز کرد.
به اون زل زده بود
_ مراقب خونه من نبودی..
خنده ریز دندون نمایی کرد و به شوخی گفت
+ تقصیر خودته، انقدر هی باهاش سرد شدی و شکستیش که مریض شد سرگرد
_ ......
یکم که با خودش فکر کرد تازه فهمید چی گفته بود..
_ اگه دستمو رها کنی میوفتم.
+هیچ وقت این کارو نمیکنم
_ حتی اگه یه چاقو تو قلبت فرو کنم...؟
+حتی اگه فرو کنی..دست های سردشو توی دست های بلند و کشیده اش قفل کرد و با نگاهی که پر از محبت خالص بود دوباره بهش زل زد
+ حتی اگه بهم پشت کنی من از پشت بغلت میکنم، حتی اگه یه روز نگاهت سرد شد من میشم اون جنگلی که توی سرمای نگاهت یخ زده و حتی اگه دیگه دوستم نداشتی من جای دوتاییمون تورو دوست دارم..
?How do I live? How do I breathe
When you’re not here I’m suffocating
I wanna feel love, run through my blood
?Tell me is this where I give it all up
..For you I have to risk it all
چی میشد صداهای تو سرم ساکت میشدن؟ ساکته که نه..خفه میشدن.
احساس بی ارزشی کل وجودمو داره میبلعه و من حتی نمیتونم در این مورد کاری برای نجات خودم بکنم، چرا؟ چون بازم بی ارزشم
من کیم که بدنم بخواد بخاطر من به خودش زحمت بده و از غده هاش بخواد یه مایع شور حاوی لیزوزوم ترشح کنه؟ یا من کیم که بخوام به مغزم بگم ساکت شه؟
من کیم که بخوام با نخوابیدن یا خواب زیاد بدنمو اذیت کنم؟
اصلا چرا باید ناراحت بشم؟ چرا حق ناراحت شدن دارم؟ بیخیال بابا
کی گفته من ارزش اهمیت دادن دارم؟
چرا باید کسی بخواد به من اهمیت بده؟ چرا باید کارایی که من میگم و انجام بده؟ کی حرفای یه آدم بی ارزش براش مهمه؟ هیچکس، مطمئنم حتی خدا هم حرفامو میذاره رو x2 تا زودتر تموم شن.
خیلی وقتا ترسیدم کم حرف بزنم، بد رفتار کنم و ازم رنجوده یا خسته بشه..و هنوزم بهش ادامه میدم. از دست دادنش مرگ خالصه..من حتی توی بی حوصله ترین حالت ممکن خودم حواسم به خسته بودن، یا ناراحت بودن تو هست..
ولی اخه مگه یه آدم مجازی چقدر تاثیر داره؟ من کل احساسمم و برات بزارم ولی نتونم بغلت کنم حالت خوب میشه؟ نه. گاهی وقتا دلم به حال خودم میسوزه
انگار یه بیماری واگیر دارم و تو قرنطینه ام، نه میتونم ببینمت نه میتونم لمست کنم
پس فقط چی میمونه؟ حرف زدن و فکر کردن..
گاهی وقتا با خودم میگم کاش میشد بجای is tayping میزد ..is craying. یا ..is thinking
یا مثلا وقتی زنگ میزدی اپراتور پشت تلفن میگفت مخاطب مورد نظر در حال دیوانه شدن است
در حال حاظر مخاطب در بی ارزش ترین و دیوانه ترین حالت ممکن قرار دارد، میگوید با من تماس نگیرید اما در دلش منتظر تماس شماست..تنهایش نگذارید..و سه بوق پشت سر هم..
من یه نویسنده بودم اما هیچوقت نتونستم دردای اصلی خودمو بنویسم. یه نقاش بودم اما هیچوقت نتونستم لبخندشو نقاشی کنم. یه قاتل بودم اما هیچوقت نتونستم بدبختیمو بکشم. یه خیاط بودم اما هیچوقت نتونستم دستاشو به دستام بدوزم. یه کمدین بودم اما هیچوقت نتونستم بخندم.
و این تلخ ترین وجه من بود..
همه ازم میخواهند بگویم، حرف بزنم اما زبانم جز برای تو نمیتواند چیزی بگوید.
به من میگویند حرف بزن و گرنه بدتر میشوی تو که نمیخواهی خودت را بکشی؟
اما آن ها نمیداند من به جز تو برای کسی حرف نمیزنم. حالا که نیستند میخواهم برای تو بنویسم. تو؟ چه واژه غریبی..من خیلی وقت است که شما صدایت میکنم
آخر خودت گفتی که دیگر من با تو هیچ نسبتی ندارم..
صدای پای پرستار میاید، حتما باز هم میخواهد
کاغذ و قلم را از دستم بگیرد و بگوید روی تخت بخواب و پرده هارا کنار بزند. میدانستی نوری که هر بار از لابه لای پرده ها میتابد شبیه توست؟
شبیه همان بار اولی که ریز خندیدی و به چشم هایم زل زدی، شبیه همان بار اولی که قلبم برایت لرزید.
_ چرا نمیفهمی...دوستت نداره...به پای کی موندی ؟ میخوای
دل کیو ببری؟ دلی که مرده بردن نداره جونگکوکا...وقتی مثل
احمقا به پاش نشستی یعنی خودت هم واسه خودت مهم
نیستی، میخوای واسه اون مهم باشی؟ تا وقتی
هستی...نمیفهمه...بعضی وقتا باید بری تا بفهمن تکراری
نیستی...